روزی از این روزها دل را به دریا می زنم
گر چه صیادی ولی آخر شکارم می شوی
از امید ، از بیم ، از رفتن که می گویم شبی
شک ندارم تا سحر چشم انتظارم می شوی
هر روز خانه را جارو می کند …
و پوک? استخوانش را پنهان !
رنگِ دکمه هایش با هم فرق دارند
با اینکه هیچوقت به المپ?ک نرفته ،
اما ! “یک قهرمان است”
” مادر “